توضیحات
مکاتیب (عبدالله قطب بن محیی)
کتاب حاضر، مجموعۀ ارزشمندی از نامههای اخلاقی و عرفانی شیخ عبدالله قطب بن محیی، به زبان فارسی است که برای سالکان طریقت نوشته است و در جایگاه ادب فارسی، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
کتاب، مشتمل بر ۳۵۰ نامه است. در نامهها، از صنایع گوناگون لفظی و معنوی، همچون سجع و جناس و مراعات نظیر و نیز از اشعار بزرگان ادب ایران، بسیار استفاده شده است.
نگارش مکاتیب و نامههای اخلاقی و عرفانی و نیز پاسخگویی به پرسشهای اهل سلوک؛ از سوی علمای اعلام و فقهای عظام و مشایخ طریقت و مربیان روحانی؛ از دیر زمان رایج و برقرار بوده است و پیشینۀ آن به زمان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام میرسد. به پیروی از ائمۀ اطهار (ع) در میان علمای بزرگ اسلام نیز این سنت حسنه برقرار بوده است. از آن جمله میتوان به نامههای اخلاقی و عرفانی اسوههای ایمان و تقوا، ابن طاووس، علامۀ حلی، شهید ثانی، خواجه نصیر طوسی و غیره اشاره کرد.
مرحوم محمد معصوم شیرازی صاحب کتاب ارزشمند طرائق الحقایق درباره او چنین مینویسد: العارف الودود قطب بن محیی بن محمود، جامع علم ظاهر و باطن بوده، آنچه از مکاتیب او دیده شده که به هرکس مرقوم داشته و جواب نوشته از ۱۰۰۰۰ بیت متجاوز بوده که کسی آنها را جمع نموده است.
محدث بزرگ، میرزا حسین نوری و مرحوم شیخ عباس قمی و مرحوم مدرس تبریزی و بسیاری از بزرگان دیگر مکاتیب قطب را ستودهاند.
پارهای از نکات اخلاقی و عرفانی در نامههای قطب:
علت تلون آدمی و میل وی به هواهای نفسانی، آن است که سلطان روح عاجز شده است و تنها راه خلاصی از این مهلکه، تقویت سلطان روح از تسخیر قوای جسمانی است؛
صمت و جوع و عزلت و بیداری شب، از ارکان چهارگانه سلوک است؛
علت اینکه مؤمن باید در تمامی امور به خداوند متعال توکل کند، آن است که هیچ کس مهربانتر از خداوند وجود ندارد. از وی زخم و سیلی خوردن بهتر است تا از دیگران حلوا خوردن؛
مردمان، با وجود قیوم، بر خود ستم میکنند که دل را به غیر او مشغول میسازند. غیر قیوم در ذات خود زایل است و تعلق دل به زایل، موجب تزلزل دل است، چنان که تعلق دل به قیوم، موجب قیام دل است؛
حکمت آفرینش آن است که ذات مقدس عز و جل، معروف و به جمال و کمال، معلوم و به حسن ثنا مذکور گردد؛
سزاوار است که مؤمن توبه کرده و هرگز پیرامون گناه نگردد و از تلون به شدت احتراز نماید، چون تلون نهایت ضعف و نقصان انسان به شمار میرود؛
محنتهای جهان پایانی ندارد و نیروی آدمی برای دفع و رفع آنها کافی نیست و با یک تن تنها، با چنین دشمنان انبوه مقاومت کردن معنایی ندارد، پس باید به کسی پناهنده شد که نیروی وی برای دفع ایشان مستقل است و آن فقط خداوند متعال است؛
میت آن نیست که زندگی او به پایان رسیده باشد، بلکه میت کسی است که دل او مرده باشد؛
حجب و عوایق میان خدا و بنده بسیار است و از میان برداشتن آنها به مجاهده و اکتساب ممکن نیست، فقط جذبه است که میتواند آنها را از میان بردارد؛
هر کس که به خدا رسیده، با جذبه رسیده، البته انسان با مجاهده و اکتساب میتواند از ابرار باشد، اما رسیدن به درجات قرب با غیر از جذبه میسر نیست؛
مقصود از نفی خواطر آن نیست که خواطر به کلی از بین برود تا حالتی مانند بیهوشی به انسان روی نماید، بلکه مقصود آن است که آنچه رفتنی است، برود و آنچه ماندنی است، بماند؛