توضیحات
دو آموزه عرفانی: وجود، معرفت (هستیشناسی و معرفتشناسی در عرفان نظری)
شگفتا ماجرای وجود! حقیقتی رمزگونه و رازآلود که سال ها فکر و قلم اندیشمندان را به خود مشغول ساخته است؛ مفهومی که در عین سادگی و بداهت، پیچیدهترین مباحث نظری را به خود اختصاص داده است.
اگر از هر انسانی که بهرهای از هوش و درایت برده است، سؤال کنیم که هستی چیست و هستن کدام است، پاسخی درخور فهم خویش بیان خواهد کرد، ولی با اینهمه، تکلیف این واژه در دیار فیلسوفان و عارفان، چندان معلوم و آشکار نیست و پرسشهای فراوانی درباره آن مطرح است:
آیا واژه وجود دارای مفهوم مشترکی است که قابل صدق بر خداوند سبحان و نیز مخلوقات اوست؟ آیا آن گاه که کلمه وجود را درباره خداوند به کار میبریم، به همان معنا درباره خویشتن و نیز دیگر موجودات به کار میبریم؟ اگر همه ماهیات به خاطر وجود، موجود شدهاند، آیا خود وجود نیز در خارج موجود است؟
آیا موجودات امکانی، وجود خویش را از علت خویش گرفتهاند یا از ناحیه ذات خود بدان متصف شده اند؟ اگر ممکنات از ناحیه علت بدانها وجود إعطا شده است، این اعطاء و بخشش چگونه است؟ آیا بخشی از وجود، علت از او جدا شده و به ممکنات سپرده شده است؟ آیا این وجود إعطایی، غیر از وجود علت است؟ آیا این اعطاء باعث کاستی در وجود علت نمی شود؟ ایا این اعطاء به معنای ایجاد وجود در ممکن است؟ آیا ممکن قبل از اعطای وجود به او موجود بوده است یا معدوم؟ آیا اساسا وجود قابل اعطاء و بخشش است؟
آیا وجود، حقیقتی واحد است یا به لحاظ موجودات متعدد، متکثر است؟ اگر وجود حقیقتی واحد است، وحدت آن از چه سنخ و چگونه است؟ آیا مفهوم وجود همانند دیگر اوصاف موجودات مانند وحدت، علم، حیات و … است یا مفهومی متمایز و جدا از این مفاهیم است؟ چرا فیلسوفان از اصالت وجود فراوان سخن میگویند، ولی سخنی از اصالت وحدت، اصالت علم و دیگر اوصاف موجودات گفته نشده است؟ و آیا اساسا تصور ما از واژه وجود تصوری به سزا و درست است؟ و آیا …
کاوش پیرامون این پرسشها و دهها پرسش دیگر درباره وجود، نیازمند کتابی مستقل و پُر برگ است، لیکن در این نوشتار ابتدا با گذری کوتاه به برخی آراء متکلمان و فیلسوفان درباره وجود و مباحث وابسته به آن، به تبیین دیدگاه عارفان در عرفان نظری بر اساس متون اصلی و منابع اصیل پرداخته شده است.
علم و آگاهی، حقیقتی که هر انسان هوشمند در درون خود آن را یافته و تجربه کرده است. آدمی با کمک علم و دانایی بر سر کشف چیستی و هستی خود و جهان اطراف خود و خداوند سبحان است. علم و معرفت در این نوشتار به معنای مطلق دانایی و درک است، نه رشته خاص علمی.
آموزه علم و آگاهی در علوم گوناگون عقلی مانند منطق، کلام، فلسفه و نیز در سامانه شهودی عارفان از جایگاه ویژهای برخوردار است و تحلیلها و تعريفها و تفسیرهای هریک از شاخههای علوم عقلی درباره علم و معرفت، فراخور رویکرد آن شاخه علمی، تأثیر چشم گیری در تأسیس برخی مسائل علمی و نیز حل پارهای مشکلات علوم خواهد داشت.
همگان به تجربه دریافتهاند آن گاه که مجهول و نادانستهای برای آنها کشف و روشن میشود، در درون خویش، احساس ویژهای مییابند که بیانگر حالتی نو و کیفیتی جدید است. کشف و روشنگری، دانستن و شناختن، واژههایی است که این حال درونی و کیفیت نفسانی را تعبیر و تفسیر میکنند؛ اما حقیقت این روشنگری و علم چیست؟ چگونه به این کیفیت نفسانی نائل میشویم؟ علم و معرفتی که به کمک حواس ظاهری: بینایی، بساوایی، شنوایی و … در اختیار ماست، چگونه حاصل میشود؟ آیا این ابزارهای حسی و ظاهری، خود ادراک کنندهاند یا آن که ادراک کننده، حقیقتی غیر از اینهاست؟ آن حقیقت درّاک کدام است؟ و رابطه این ابزارهای حسی و ظاهری با آن چگونه است؟ چرا بین آنچه را که با چشم میبینیم و آنچه را با گوش میشنویم، از سویی تمایز و تفاوت است و از سویی دیگر همسان و همانند در روشنگری و دانش افزایی هستند؟ اگر دریافتهای چشمی به لحاظ ماهیت و نیز اصل هستی، متمایز از دریافتهای گوش یا دیگر حواس ادراکی است، چرا همه این دریافتهای متمایز و متفاوت، گاه پیرامون یک معلوم گزارش میدهند؟ و همگی از یک واقعیت خارجی حکایت میکنند و در ارائه یک گزارش کامل، هماهنگ با یکدیگر عمل میکنند؟ چه عاملی باعث انسجام این دریافتهای متمایز و گونهگون است؟ اگر چشم، سبزی جسمی را درمی یابد، لامسه نیز گرمای همان را درک میکند و هر دو یک معلوم را نمایش میدهند، چرا هیچگاه ویژگیهای جسمی را به جسمی دیگر و معلومی را به معلومی دیگر نسبت نمیدهند؟
به راستی رابطه «من» به عنوان «فاعل شناسایی» با اشیاء به عنوان «معلوم من» چه رابطهای است؟ چه چیزی از معلوم در پیشگاه من وجود دارد که بر اساس آن میتوانم با قاطعیت حکمی درباره معلوم صادر کنم؟ آیا فقط تصویری یا امواجی صوتی از طرف معلوم به سوی من گسیل میشود که چشم و گوش آنها را درک میکنند؟ در این صورت رابطه آن تصاویر و امواج با حقیقت خارجی معلوم چگونه است؟ آیا میتوان جوهر و ذات شئ معلوم را شناخت؟ آیا ابزاری برای درک «وجود» در اختیار انسان هست؟ آیا حاسّه «وجود شناسی» در آدمی تعبیه شده است؟
حقیقت صورتهایی که از اشیاء خارجی به دست می آوریم چیست؟ آیا این صورتها، شبحهایی وهمی و تصاویر خیالی هستند؟ آیا حکایت از واقعیتی خارجی میکنند؟ رابطه این تصاویر با موجود خارجی چگونه است؟ آیا این صورتها، تولیدات درونی من هستند یا محصولاتی خارجی که پای به ذهن من نهادهاند؟ ارتباط این صورتها و تصاویر بسیار زیاد با یکدیگر در ظرف ذهن و خیال چگونه است؟ چگونه پرشمار صورتهای ذهنی با نسبتهای متفاوتی مانند: جزئی، کلی، شرط، مشروط، علت، معلول، مقدم، مؤخر، لازم، ملزوم، ابتدایی، انتهایی، اولی، ثانوی و … هرکدام در جایگاه خود محفوظ هستند و در زمانی مناسب و انتخابی به جا، در خدمت کشف و روشنگری برای نادانستهها قرار میگیرند؟ نیروی نگاهبان آنها و نیز قدرت تصرف کننده در آنها و تنظیم سازنده آنها کدام است؟ فرایند بازگشت معانی به ذهن و یادآوری صورتها، چگونه است؟ آیا صورتهای ذهنی در فرایند فراموشی و یادآوری، ابتداء معدوم میشوند و سپس موجود میگردند یا آن که از حالت پنهانی و کمون به حالت آشکاری و ظهور درمیآیند؟
اساسأ شناخت اشیاء و آگاهی به آنها، تصورات و تصدیقات، استنتاج و تولید فکر و نظر، تفهیم و تفاهم، بازسازی معانی و یادآوری، تجرید و تحلیل، تخليط و ترکیب معانی و صورتها، چگونه واقع میشوند؟ و در نهایت عقل چیست و ذهن کدام است؟ خیال چیست و جایگاه وهم كجاست؟ رابطه اینها با یکدیگر چگونه است؟ آیا این نیروهای ادراکی همه یک حقیقت هستند، ولی با نامهای گونهگون یا حقائقی متفاوتند، لیکن برخاسته از یک حقیقت؟
اینها و دهها سؤال و پرسش دقیق و دقیقتر، خرد و کلان همه درباره علم و معرفت، شناخت و آگاهی، با همه بداهت مفهومی آن، مطرح است و هنوز از پس سالها خردورزی و کنکاشهای فراوان، بسیاری از ابعاد این مسأله، مبهم و ناشناخته است.
اندیشمندان علوم عقلی در حوزههای گوناگون عقلی، در گام آغازین بر سر تعریف ماهوی و شناخت چیستی علم و معرفت برآمده اند.
دو آموزه شگرف وجود و معرفت در دو قلمرو فلسفه و عرفان، دو شاخه تنومند و دو مسأله محوری و بنیادی در علوم عقلی وشهودی است.
کمتر مسألهای از مسائل فلسفه یا عرفان نظری را میتوان یافت که مستقیم یا باواسطه با این دو آموزه رازآلود ارتباط نداشته باشند و به گونهای در استنباط نتایج آنها تأثیرگذار نباشند.
از این رو، کاوش درباره این دو مسأله بنیادی در متون اصیل عرفان نظری از بایستههای پژوهشی است تا راه برای درک درست از آنها و نقد و تحلیل آنها فراهم آید.